کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص را حریف وی دست خود بر دست وی میزند و اظهار خوشی می نماید. (آنندراج)
کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص را حریف وی دست خود بر دست وی میزند و اظهار خوشی می نماید. (آنندراج)
تهیدست. بی چیز. دست خالی. صفرالید. - امثال: دست تهی روی سیاه، نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین. (امثال و حکم). - دست تهی بازگشتن یا برگشتن، دست خالی برگشتن. بی همراه آوردن چیزی چون سوغات و ره آورد بازآمدن. - ، بی حصول مقصود بازگشتن: وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت. نظامی. - دست تهی بودن، خالی بودن دست. چیزی به دست نداشتن. دست خالی بودن. - ، مسلح نبودن. از آلات حرب چیزی در دست نداشتن: چه مردی کند در صف کارزار که دستش تهی باشد و کار زار. سعدی
تهیدست. بی چیز. دست خالی. صفرالید. - امثال: دست تهی روی سیاه، نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین. (امثال و حکم). - دست تهی بازگشتن یا برگشتن، دست خالی برگشتن. بی همراه آوردن چیزی چون سوغات و ره آورد بازآمدن. - ، بی حصول مقصود بازگشتن: وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت. نظامی. - دست تهی بودن، خالی بودن دست. چیزی به دست نداشتن. دست خالی بودن. - ، مسلح نبودن. از آلات حرب چیزی در دست نداشتن: چه مردی کند در صف کارزار که دستش تهی باشد و کار زار. سعدی
نام کوهی در شبانکاره به فارس در بلوک دارابجرد... نام این کوه را به اختلاف قرائات دستورکوه، ستورکوه، رستق کوه و کوه رستو نیز نوشته اند. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 194)
نام کوهی در شبانکاره به فارس در بلوک دارابجرد... نام این کوه را به اختلاف قرائات دستورکوه، ستورکوه، رستق کوه و کوه رستو نیز نوشته اند. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 194)
چیزی باشد از چرم بافته یا از ریسمان تافته که دستهای اسبان را بدان بندند. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) ، شبه و نظیر. (برهان) (آنندراج). شبیه و نظیر. (جهانگیری)
چیزی باشد از چرم بافته یا از ریسمان تافته که دستهای اسبان را بدان بندند. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) ، شبه و نظیر. (برهان) (آنندراج). شبیه و نظیر. (جهانگیری)
دست کشته. دست کاشته. که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد: من آن دانۀ دست کشت کمالم کزاین عمرسای آسیا میگریزم. خاقانی. بری خوردمی آخر از دست کشت اگرنه ز مومی رطب کردمی. خاقانی. از دست کشت صلب ملک در زمین ملک آرد درخت تازه بهار حیات بار. خاقانی
دست کشته. دست کاشته. که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد: من آن دانۀ دست کشت کمالم کزاین عمرسای آسیا میگریزم. خاقانی. بری خوردمی آخر از دست کشت اگرنه ز مومی رطب کردمی. خاقانی. از دست کشت صلب ملک در زمین ملک آرد درخت تازه بهار حیات بار. خاقانی
کسب دست. ورزیده به دست. دست آورد: سعادتی که دست کسب آدمیان نشود و پای وهم عالمیان به کنه آن نرسد... نثار روزگار... ملک الاسلام و المسلمین باد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 62)
کسب دست. ورزیده به دست. دست آورد: سعادتی که دست کسب آدمیان نشود و پای وهم عالمیان به کنه آن نرسد... نثار روزگار... ملک الاسلام و المسلمین باد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 62)
دست کج بودن. داشتن دستی ناراست، کنایه از دزدی. (از آنندراج). معتاد بودن به دزدی: ای زلف مبر دل کسان را این دست کجی ز سر بدر کن. فوجی نیشابوری (از آنندراج)
دست کج بودن. داشتن دستی ناراست، کنایه از دزدی. (از آنندراج). معتاد بودن به دزدی: ای زلف مبر دل کسان را این دست کجی ز سر بدر کن. فوجی نیشابوری (از آنندراج)
عمل دست کشیدن. دست مالیدن. ملامسه کردن. (برهان) (آنندراج). مالش با دست. (ناظم الاطباء) ، کدیه و گدائی. (برهان) (آنندراج). - دست کشی کردن، دریوزه و گدائی کردن. (آنندراج). و رجوع به دست کش و دست کشیدن شود
عمل دست کشیدن. دست مالیدن. ملامسه کردن. (برهان) (آنندراج). مالش با دست. (ناظم الاطباء) ، کدیه و گدائی. (برهان) (آنندراج). - دست کشی کردن، دریوزه و گدائی کردن. (آنندراج). و رجوع به دست کش و دست کشیدن شود
به معنی دست قدرت و قوت است، چه چمک، به معنی قوت و قدرت و بیشی و افزونی و پیشدستی و شأن و شوکت آمده. (آنندراج). فر و فیروزی و قوت و قدرت و جلادت. (ناظم الاطباء)
به معنی دست قدرت و قوت است، چه چمک، به معنی قوت و قدرت و بیشی و افزونی و پیشدستی و شأن و شوکت آمده. (آنندراج). فر و فیروزی و قوت و قدرت و جلادت. (ناظم الاطباء)